معنی زیر بارون
حل جدول
عربی به فارسی
بارون , شخص مهم و برجسته در هر قسمتی
فارسی به عربی
بارون
لغت نامه دهخدا
بارون. (اِخ) نام فیلسوفی از یونان قدیم. (ابن الندیم. از اسحاق بن حنین).
بارون. (اِ) معرب آن بارُن است. (دزی ج 1). رجوع به بارن شود.
بارون. (اِخ) رجوع به بارن و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 شود.
بارون. (اِ) درختی است. سرد است بدرجه ٔ اول و خشک بسیم، بر قوبا طلا کنند زایل کند. و چوبش در آب بمرور مانند آبنوس شود.سبکتر از مازو است و بوی خوش دارد. (نزههالقلوب).
بارون. (اِخ) دهی است در دهستان چالدران بخش سیه چشم شهرستان ماکو که در 16 هزارویکصدگزی شمال خاوری سیه چشمه و 14 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ سیه چشمه به کلیسای کندی درکوهستان واقع است. هوایش سرد و دارای 162 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و نهر دیبک و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
بارون دوبد
بارون دوبد. [] (اِخ) نام محققی است که در 1841 م. حجاری های تنک سااولک در کوههای بختیاری را کشف کرد. (ایران باستان ج 3 ص 2694 و 2706).
بارون دوسون
بارون دوسون. (اِخ) مؤلف «تاریخ مغول از چنگیز تا تیمور». رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 4 ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 107 و ج 3 ترجمه ٔ حکمت ص 13 شود.
فرهنگ معین
از القاب اشراف زمین دار اروپا، عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا. [خوانش: (رُ) [فر.] (اِ.)]
گویش مازندرانی
باران
فرهنگ عمید
از لقبهای سابق اشراف و نجبا در اروپا،
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) یکی از عنوانهای اشراف و نجبای اروپا.
معادل ابجد
476